مهندسی پزشکی

مقالات مهندسی پزشکی

مهندسی پزشکی

مقالات مهندسی پزشکی

۴۸ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

داستان پند اموز,خوب,زندگی,خانوادگی داستان پند اموز,خوب,زندگی,خانوادگی: زنی از خونه اش که بیرون اومد ..متوجه 3 تا پیرمرد شد که ریشهای سفید و بلندی داشتن و تو حیاط جلویی خونه اش ایستاده بودند .. خانومه اونا رو نمیشناخت ..پس به اونا گفت من شما رو نمیشناسم ولی حتما گرسنه اید .بیاین تو و چیزی بخورین .. اونا پرسیدن ..آیا آقای خونه متزل نشریف دارن خانومه جواب داد :خیر ..اون رفته بیرون .. اونا جواب دادن :پس ما نمیتونیم بیاییم تو .. وقتی که شب همسر اون خانوم به خونه اومد ..زن ماجرا رو واسه شوهرش تعریف کرد . مرد گفت:خوب الان برو بهشون بگو که من اومدم خونه و ازشون دعوت کن که بیان تو ... زن هم رفت و از اونا درخواست کرد که داخل شن .. اونا جواب دادن :ما نمیتونیم همگی با هم داخل بشیم زن پرسید :چرا؟ یکی از پیرمردا   به یکی دیگه از دوستاش اشاره کرد و گفت :اسم اون ثروت هست .. و به دیگری اشاره کرد و گفت:و اسم اون موفقیت هست  و خودمم عشق هستم . حالا وارد منزل بشین و با اقای خونه مشورت کنین که شما کدومیک از ماها  رو  دوست دارین که وارد خونه تون بشیم؟؟؟ زن وارد خونه شد و به شوهرش جریان رو گفت.مرد بسیار خوشحال شد و گفت..چه خوب ..پس برو از ثروت دعوت کن که بیاد تو و زندگیمون رو غرق رفاه و ثروت بکنه . همسرش باهاش موافق نبود و گفت:چرا از موفقیت دعوت نکنیم که بیاد تو؟؟ عروسشون که گوشه ای از خونه داشت به صحبت های اونا گوش میکرد یهو پرید وسط بحث و گفت :به نظر من بهتر نیست  که از عشق دعوت کنین که داخل خونه بشه؟؟؟اونوقته که خونه مون پر از محبت و عشق و صمیمت خواهد شد . مرد به همسرش گفت:بزار نصیحت عروسمون  رو گوش کنیم و محبت و عشق رو مهمون خونه مون کنیم .. زن از خونه بیرون رفت و از اون سه تا پیرمرد  درخواست کرد :هر کدوم از شما که  عشق هست ؟؟خو اهش میکنم بیاد منزلمون  و مهمون ما باشه .. عشق بلند شد و به طرف خونه حرکت کرد ..دو نفر دیگه هم دنبالش اومدن ..زن تعجب زده پرسید ؟ ثروت و موفقیت؟شما دیگه کجا میاین ؟من فقط از عشق دعوت کردم که بیاد تو .. اونا همگی با هم حواب دادن :اگه شما ثروت یا موفقیت رو دعوت میکردین ..اون دوتای دیگه از ماها باید بیرون میموندیم ولی وقتی که شما عشق و محبت رو به حونه تون دعوت کردین هر جا که محبت باشه ..ما هم به دنبالش میریم هر جا که عشق هست ..رفاه و موفقیت هم هست
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۳۴
Shahram Ghasemi
گنجشک با خدا قهر بود…   روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .   فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:   می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که   دردهایش را در خود نگاه میدارد…   و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.   فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،   گنجشک هیچ نگفت و…   خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت :  لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.   تو همان را هم از من گرفتی.   این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟   و سنگینی بغضی راه کلامش بست… سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.   خدا گفت:  ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو   از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.   خدا گفت:  و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به   دشمنی ام برخاستی!   اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.   ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۳۴
Shahram Ghasemi
جلسه محاکمه عشق بود  و قاضی عقل  ،   و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود    یعنی فراموشی  ،   قلب تقاضای عفو عشق را داشت    ولی همه اعضا با او مخالف بودند    قلب شروع کرد به طرفداری از عشق   آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی    ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی    و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید    حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟   همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند    تنها عقل و قلب در جلسه مادند   عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند   ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده    چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟   قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود    و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند    و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم  .   پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۳۱
Shahram Ghasemi
به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟   اصغرآقا اواخر عمرش به زنش گفت : خانم جان بعد از رفتن من به من خیانت نکنی که استخوانهام تو گور بلرزه ! زنش هم گفت چشم. مدتی بعد مرد به خواب زنش آمد و گفت : تو اون دنیا به من می گن اصغر ویبره!      غضنفر رفت مغازه وگفت ببخشید شما از اون کارت پستال ها دارید که نوشته : عزیزم تو تنها عشق من هستی؟ مغازه دار گفت بله داریم. غضنفر گفت پس 16 تا از اون کارتها رو محبت کنید!         پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"                  غضنفر ماه رمضان زولوبیا گرفته بود و گذاشت رو طاقچه و بعد مشغول نماز شد. یه دفعه متوجه شد پسرش سراغ زولوبیاها رفته. موقع قنوت گفت : ربنا آتنا فی الدنیا الحسنه ... کسی به زولوبیا دست نزنه!      مردی بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید! زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟ مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم!!!              یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت  هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!                 ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش. ماجرای طنز روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: گیرنده : همسر عزیزم موضوع : من رسیدم میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !! لطیفه یه اسبه زنگ میزنه سیرک میگه با مدیر سیرک کار دارم . گوشی رو میدن به مدیر سیرک اسبه بهش میگه آقا من کار میخوام   مدیره میگه کار نیست    اسبه همینطور اصرار میکنه   مدیر هم انکار تا آخرش مدیره میگه کشتیمون حالا چه کار بلدی؟ اسبه میگه احمق دارم باهات حرف میزنم!  به غضنفر میگن عجب مملکت خر تو خری داریم میگه آره بابا من 3 بار رفتم سربازی هیچکی نفهمید!  غضنفر آهنگ خالی گوش می کرده میزنه زیر گریه میگن چرا گریه می کنی؟ با بغض میگه آخه خوانندش لاله! میخه میفته تو آب زنگ می زنه در میره!  غضنفر با ماشینش تو برفا گیر می کنه زنجیر نداشته سینه می زنه! غضنفر میخواسته زیردریایی آمریکاییا تو خلیج فارس رو غرق کنه، در میزنه فرار میکنه!  غضنفر زمین میخوره، برای اینکه تابلو نشه تا خونه سینه خیز میره!  غضنفر از ساختمون ده طبقه میفته پایین، همه جمع میشن دورش، ازش میپرسن: آقا چی شده؟ میگه: والله منم تازه رسیدم!  به غضنفر می گن چرا قرصات رو سر وقت نمی خوری ؟ میگه : می خوام میکروبا رو غافل گیر کنم. معما سقراط می گه یونانیها دروغ گو اند . خود سقراط یونانیه پس سقراط دروغ می گه که یونانیا دروغ گو اند . بنابراین یونانیها راست گو اند پس سقراط راست می گه که یونانیا دروغ می گن حالا شما بگین یونانیا راست گویند یا دروغ گو ؟ صندوقچه‌ای بهر دلت خواهم بود دریا بشوی تو، ساحلت خواهم بود ای یار! تو گر قایق عشقم باشی من هم ملوان زبلت خواهم بود!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۲۸
Shahram Ghasemi
انجیر رو به غضنفر نشون می دن ، می گن این چیه ؟ می گه آلو بوده چلوندن ، تو زعفرون خوابوندن ، بهش کنجد مالوندن ، تهش یه چوب چپوندن ، تازه شده گلابی!!! یه ضرب المثل چینی می گه: اگه از دوران مجردی لذت نمی بری، ازدواج کن! اون وقت حتما از فکر کردن به دوران مجردیت لذت می بری! غضنفر میره مکه میخواست گوسفند قربانی کنه ، چاقو پیدا نمیکنه گوسفند رو خفه میکنه می دونی چرا زنها بیشتر از مردها عمر می کنند؟ . . . چون زن ندارن آخرین خبر از تیم ملی: کریم باقری به عنوان مترجم علی دایی انتخاب شد مش گرامی:مثانه ی شما پر شده است لطفا هر چه سریعتر نسبت به تخلیه ی آن اقدام نمایید. ( سازمان کنترل نا محسوس شب ادراری ) غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن پغضنفر داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش اتوبوس سرچهار راه رسید. پیرمردی از مسافرها، عصایش را روی پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت: « این جا چهار راه سعدی است؟» شاگرد راننده گفت:« نخیر، این جا ستون فقرات بنده است.» وقتی یک مرد از ازدواج می ترسه, واسه این نیست که از دل بستن به یه زن می ترسه, بلکه دل بریدن از بقیه زنهاست که اونو میترسونه اگه دیدی بچه ای کنار یک روزنامه نشسته و روزنامه زرد شده بدون کار بچه نیست تبلیغ ایرانسله چرخه‌ی زندگی مردها : بچگی : مامان ذلیل . جونی دوست دختر ذلیل . میان سالی : زن ذلیل . پیری : فرزند ذلیل . بعد از مرگ : ذلیل مرده غضنفرمیره بنگاه معاملات ملکی. بهش میگن ما یه خونه داریم کنار راه آهنه سر و صداش زیاده ولی بعد از یه هفته عادت میکنی. غضنفر میگه ایرادی نداره! این یه هفته رو میرم خونه ی داداشم جک هیچ وقت دل به کسی نبند… چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ... ولی اگه دل بستی…… هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی . یه روز معلم به شاگردش می گه چهارتا اعضای بدن نام ببر شاگرد می گه :معده , روده , مری مریم ...معلم می پرسه مریم دیگه کجاست؟ شاگرد می گه  :مریم جیگرمه  .   شعار ٢٢ بهمن : دخترا : نه رو سری  نه توسری  حکومت دوست پسری پسرا: نه سربازی نه جانبازی بزن بریم دختر بازی .   خر یک دهاتی گم شده بود،همه جا به دنبالش گشت و بالاخره خسته و ناراحت وارد باغی شد.از قضا دختر و پسری در آن باغ میعاد داشتند و حرفهای عاشقانه میزدند. دختر از پسر پرسید:تو چرا اینقدر در چشمان من نگاه میکنی؟پسر جواب داد :آخه من همه دنیا را در چشمان تو میبینم. در این هنگام یارو دهاتیه با التماس فریاد زد: تو رو خدا،خوب به چشمانش نگاه کن ببین خر من کجاست!؟ عشق یعنی راه رفتن تا سحر عشق یعنی گریه های بی ثمر عشق یعنی لحظه های بی کسی عشق یعنی دوری و دلواپسی مردم به همان اندازه خوشبخت اند که خودشان تصمیم میگیرند. خوشبختی به سراغ کسی میرود که فرصت اندیشیدن در مورد بدبختی را نداشته باشد. دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاتم شوی .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۲۱
Shahram Ghasemi
یه پیرزن خودشو تو آینه نگاه می کنه می گه آینه هم آینه های قدیم!  پدر پسرش را میبره کوهنوردی بعداز اینکه میرسند به اون بالای کوه باباهه به پسرش می گه بیا ببین از این بالا اون پایین چقدر زیباست پسره میگه بابا من که از اول گفتم همون پایین بمونیم و بالا نیاییم!  مرد : تو چطوریه که ما وقتی دعوامون میشه عصبانی نمیشی؟ زن : آخه من خودمو کنترل می کنم مرد : چه جوری؟ زن : میرم کاسه توالت را میشورم مرد : این چه ربطی به دعوای ما داره؟ زن : آخه اونو با مسواک تو می شورم!  از غضنفر می پرسن: شهر شما چند ماه از سال سرده؟ میگه: چهارده ماه! می گن: چطوریه، سال که دوازده ما بیشتر نیست!؟ می گه: آخه تا دو ماه بعد ازعیدم اینجا سرده!  یارو بی هوا می ره تو اتاق خفه می شه!  اولی: ببخشید زیاد حرف زدم و  سر شما را درد آوردم. دومی: نه بابا، اختیار دارید، اتفاقا من  حواسم جای دیگری بود!  یه روز چندنفربرای بازدید وارد تیمارستان می شوند می بینند یک نفر هی میگه «مریم مریم» می پرسند جرااینقدر مریم مریم می کنه جواب می دهند که او عاشق مریم بوده ولی بهش نمی رسه جلوتر میرن می بینند یک نفر دیگه هم هی میگه «مریم مریم» می پرسند این یکی برای چی مریم مریم می کنه میگن مریم را دادنش به این!  ریشه ی تمام نزاعها سه چیزند : زر ، زن ، زمین .  شعار بنده خدا در تظاهرات اخیر : وای به روزی که بفهمیم چی شد!  به یارو میگن: با «ابریشم» جمله بساز. میگه: هوا ابری شم خوبه!  غضنفر می ره امتحان رانندگی، افسر بهش می گه حرکت کن. غضنفرمی زنه دنده عقب! افسر میپرسه چرا دنده عقب می ری؟ می گه می خوام خیز بگیرم!  یه پیکان با پلاک تهران ص از چراغ قرمز ردمی شه.  پلیس  آژیر کشان دنبالش می افته و پشت سرهم داد می زنه: تهران صلی الله علیه و آله بزن کنار!  از یارو می پرسن خواهرت دختر زائیده یا پسر؟ میگه به من اطلاع ندادن, هنوز نمیدونم دایی شدم یا خاله  وزیر صنایع طی یک نشست خبری صبح فردا اعلام خواهد کرد: ایران به زودی خودروی اسلامی می سازد؛ که مشخصات این خودرو طبق استانداردهای ملی و اسلامی اینگونه خواهد بود: هنگام حرکت صلوات می فرستد اگر سرعت از ۸۰ بالاتر برود آیة الکرسی می خواند در صورت بروز حادثه ، فاتحه می خواند... .  آقا ماشا ا... میره تو بانک وام بگیره ، ضامن نداشته منفجر میشه!  بهار آمد و شمشادها جوان شده اند، پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند! (طرح تلقین گرما در سرما - ستاد بهینه سازی مصرف سوخت) دانشجوی پسر + دانشجوی پسر = انتظار برای رسیدن ۲ دانشجوی دیگر جهت بازی حکم دانشجوی دختر + دانشجوی پسر = عشق دانشجوی دختر + دانشجوی دختر = غیبت از یه دانشجوی پسر  به اصفهانیه میگن دو دوتا میگه : میخای بخری یا میخای بفروشی!  غضنفرگیر داده بوده صندلی‌ عقب هواپیما بنشینه میپرسن چرا؟ میگه: «مگه نشنیدی همیشه میگن سرنشینان هواپیما کشته شدند. هیچ وقت صحبتی از بقیه مسافران نبوده»  یارو رو داشتن میبردن اتاق عمل. ازش میپرسن:همراه داری؟ میگه: اره دارم خاموشش کردم!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۲۱
Shahram Ghasemi
after Sept. 11th,  one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space. بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند. At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive... and all the stories were just: در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مش بودند و آن اتفاقات کوچک بود: The ''L I TT L E'' things. چیزهای کوچک As you might know, the head of the company survived that day because his son started kindergarten. مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت . Another fellow was alive because it was his turn to bring donuts. همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد   One woman was late because heralarm clock didn''t go off in time. یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد! One of them missed his bus... یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد. One spilled food on her clothes and had to taketime to change. یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد. One''scar wouldn''t start.. اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود. One went back to answer the telephone. یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد. One had achild that dawdledand didn''t get ready as soon as he should have. یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود. One couldn''tget a taxi... یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود. The one that struck me was the man who put on a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work but before he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today. و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند! Now when I amstuck in traffic, miss an elevator, turn back to answer a ringing telephone... all the little things that annoy me. I think to myself, this is exactly where God wants me to beat this very moment.. به همین خاطر هر وقت; در ترافیک گیر می افتم آسانسوری را از دست می دهم مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم... و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد با خودم فکر می کنم که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم.. Next time your morning seems to begoing wrong, the children are slow getting dressed,you can''t seem to find the car keys, you hit every traffic light, don''t get mad or frustrated;God is at work watching over you! دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید با چراغ قرمز روبرو می شوید عصبانی یا افسرده نشوید بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست منبع : ترانه ها
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۲۱
Shahram Ghasemi
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند: مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: - جرج از خانه چه خبر؟ - خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد. - سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟ - پرخوری قربان. - پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟ - گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد. - این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟ - همه اسب های پدرتان مردند قربان. - چه گفتی؟ همه آنها مردند؟ - بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند. - برای چه این قدر کار کردند؟ - برای اینکه آب بیاورند قربان! - گفتی آب؟ آب برای چه؟ - برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان. - کدام آتش را؟ - آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد. - پس خانه پدرم سوخت؟ علت آتش سوزی چه بود؟ - فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان! - گفتی شمع؟ کدام شمع؟ - شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان! - مادرم هم مرد؟ - بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان. - کدام حادثه؟ - حادثه مرگ پدرتان قربان! - پدرم هم مرد؟ - بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت. - کدام خبر را؟ - خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان. خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۰۹:۲۱
Shahram Ghasemi