مهندسی پزشکی

مقالات مهندسی پزشکی

مهندسی پزشکی

مقالات مهندسی پزشکی

نامه یک دختر زشت به پروردگار... پروردگارا ! این نامه را بنده ای از بندگان تو به تو می نویسد که بدبختی بمفهوم وسیع کلمه – در زندگی بی پناهش بیداد می کند....بعظمت تردید ناپذیرت سوگند ، همین حالا که این نامه را بتو مینویسم آنقدر احساس بدبختی میکنم که تصورش – حتی برای تو که تنها پناهگاه تیره بختانی – امکان پدیر نیست ................ میدانی خدا ، سرنوشت دردناکی که نصیب زندگی تنهای من شده صرفا زاییده یک امر تصادفی است .. مگر زندگی جز ترادف تصادفات ، چیز دیگری هم هست ؟ ... نه خدا .... به خدا نیست !.. بیست وهشت سال پیش از این دختری زشت روی و ترشیده با پولی که از پدرشی به ارث برده بود ؛ جوانی زیبا را خرید ... نتیجه ی این معامله وحشتناک ، من بودم !...بخت سیاه من حتی آنقدر به یاری نکرده بود که وجودم تجلی دهنده زیبایی پدرم باشد .... هنگامیکه در نه سالگی برای نخستین بار به آینه نگاه کردم ، بچشم خود دیدم که چهره ام ، چرکنویس از یاد رفته ایست از چهره وحشت انگیز مادرم !... سیزده ساله بودم که یک ورشکستگی همگانی ، همراه با دارایی خیلی از ثروتمندان ، ثروت مادرم را هم برد . همراه با ثروت مادرم ، پدرم را . تا آنزمان ، علی رغم چهره زشتی که داشتم ، زرق و برق ثروت هرگزنگذاشته بود ، که من در مقابل دخترانی که تو زیبایشان آفریده بودی احساس تحقیر کنم ... تنها هنگامیکه فقر سایه نامیمون خود را بر چهره زشتم افکند، برای نخستین بار احساس کردم که تا چه پایه محرومم !!! در دوران تحصیلی همیشه شاگرد اول بودم .. چه شاگرد اول بدبختی ! شب و روز سر و کارم با کتاب بود ... همه تلاشم این بود که نقصان ظاهر را با کمال باطن جبران کنم...زهی تلاش بیهوده ! دوران بلوغم بود ... همه سلولهای بدن درمانده ام از من و احساست من ، "من" و "احساسات" متقابلی میخواستند... دلم وحشیانه آرزو میکرد که بخاطر عشق یک جوان ، هر چقدر هم وامانده ، بطپد نگاهم سرگردان نگاه عاشقانه ای بود که با تصادم آن ، در زیر دلم یک لرزش خفیف و سکر آور ، وجودم را برقص آورد ... می خواستم و از صمیم قلب آرزو می کردم – که هر یک طپشهای قلبم انعکاس ناله ی شبانه ی عاشقی باشد که کمال سعادتش تعقیب سایه عشق من می بود . دلم می خواست از ماوراء نفرت اجتناب پذیری که زاییده چهره نفرت انگیز من بود ، جوانی از جوانان روزگار ،دلم را میدید...و می دید که دلم تا چه حد دوست داشتنی است ... تا چه پایه می تواند دوست بدارد. در اینجا ! در این دوران ظاهر بین ظاهر پرست ، دل صاحبدلان را آشنایی نیست به رغم آرزویی که داشتم هرگز نه جوانی سراغ جوانی مطرودم را گرفت ، نه دلی بخاطر تنهایی دلم گریست ... تنها بستر تک افتاده ام می داند که شبها بخاطر آرامش دلم ، چقدر دلم را گول زدم ... همه شب ...هر شب به او – به دلم بیکسم ، قول می دادم که فردا ....مونسی برایش خواهم یافت ... و هر روز – همه روز ، به امید پیدا کردن قلبی آشنا ، نگاهم نگران صدها نگاه ناشناس بود ... آه ! ای سرنوشت المبار ! ....ای زندگی مطرود !... در جستجوی دلی آشنا هر وقت ، هر کجا رفتم ، هر کجا بودم این زمزمه خانمانسوز بگوشم رسید : دختر خوبی است ...بی نهایت خوب .... اما ....افسوس که ...زیبا نیست ...هیچ زیبا نیست . تنها تو می دانی خدا، که شنیدن اینچنین زمزمه ی اندوهبار برای دختری که از زیبایی محروم است ، چقدر تحمل ناپذیر و شکننده است ! و این پروردگارا ؛ به عدالتت سوگند که شوخی نیست ، شعر نیست ، تراژدی خلقت است ! تراژدی زندگیست ! خداوندگارا ! اشتباه می کنم ! اینطور نیست !؟ هجده ساله بودم که تحصیلاتم بپایان رسید ...بیشتر از آن نمی توانستم به تحصیلاتم ادامه دهم ، و نه میل داشتم اینکار را بکنم ... مادرم میل داشت اینکار را بکنم ...میل داشت که تکلیف آینده من هر چه زود تر تعیین شود! آینده ! چه آینده ای ؟ کدام آینده !؟مشتی موی کز کرده ، یک جفت دست کج و معوج نازک ، یک بینی پهن توسری خورده ، با دو دیده ی لوچ و قلبی گرسنه در سینه ای مطرود و تهی ویک زندگی هیچ ، و یک زندگی پوچ ، چه آینده ای میتوانست داشته باشد ؟ جز حسرت سینه سوز ...عزلت شباب شکن ...اشک ..اشک پنهانی ... نگاه های نگران و ترحم آمیز مادرم بدتر از همه چیز ، استخوانهایم را آب کرد  دلم هیچ نمی خواست قابل ترحم باشم ...اما ...مگر با خواستن دلم بود ؟...قابل ترحم بودم ....علتش هم خیلی ساده بود ...نه ثروتی داشتم که بتقلید از مادرم مردی را بخرم ...و نه ...آه ! خداوندا!در باره ی زیبایی دیگر چه بگویم ؟! با خاطری نگران ، خاطری بینهایت نگران و آشفته ، برای تسلی دل تسلی ناپذیرم بشعرا و نویسندگان بزرگ پناه بردم ... چه شبها که در دوزخ دانته ، هاج و واج ماندم و سوختم ..ودر عزای مرگ جانخراش "گوریو " ی واژگونبخت ، چه فلسفه های وحشتناک که در باره ی کمدی زندگی و طمع بی پایان زندگان از " چرم ساغری " بالزاک اندوختم ... با حافظ شیراز بر تارک افلاک با فرشتگان سر گشته ، هم پیاله شدم ... در اتاق ماتمزده ام چه ساعتهاکه بخاطر قهرمان " اتاق شماره 6" چخوف گریستم ...مدتها "دیکنز "دوش به دوش "داستایوسکی " دل درهم شکسته ام رابا آتش آشیانسوز قهرمان تیره روزشان ، کباب کردند و پهلوانان یاس آفرین " کافکا " آخرین ستون امیدم را بسر زندگی نومیدم ، خراب کردند ... خداوندا ! دیگر چه بگویم که چند سال متوالی برای تسلی دلم از یک طرف وپیدا کردن راه حلی برای مشکلی که داشتم جز خداوندان زمین مونسی نداشتم ... تا اینکه .... یکبار احساس استخوان شکنی سرا پای زندگیم را تکان داد ...یکوقت عملا دیدم که دارم پیر میشوم و هنوز جای پای هیچ مردی در بیکران زندگی بی آب و علف زندگی سرسام گرفته ام ، پیدانیست ! تنفر شدیدی نسبت به هر چه شاعر است ونویسنده است در من به وجود آمد...چون یکباره بخاطرم آمد که این انسانهای معروف ، که ظاهرا خدای معنویات هستند ؛هرگز صمیمانه درباره تیره بختانی چون من که تنها گناهشان فقدان زیبایی ظاهر است نگریسته اند ! هرگز نخواندم که یکی از آنها عاشق دختری زشت روی چون من شده باشند واگر تصادفا هم چنین کاری کرده اند ، پایه اش ترحم بوده نه محبت ! ... ترحم...ترحم...! آری خداوندا ! قلب هیچ کس نباید به خاطر من – به خاطر قلب من بطپد – برای اینکه اصلا نیستم ! نه ، خدا ! خدا منهای زیبایی ؟! مفهوم زن چیست ؟ من چیستم ؟ در حیرتم ، پروردگارا ! مگر هنگام آمدن من این حقیقت برای تو آشکار نبود ؟! مرا چرا آفریدی ؟ برای چه ؟ برای که آفریدی ؟ برای نشان دادن عظمت و قدرت زیبایی ؟ برای این کار وسیله ی دیگری جز « زشتی » ـ این منبع تیره بختی زندگی تیره بخت من نداشتی ؟ پروردگارا ! من متاسفم که تحمل زندگی با اینهمه خفت ، از توان من خارج است . من همین امشب به آستان تو برمیگردم ... تا در ساختمانم تجدید نظر کنی ! ………… ………. من موی سرکش و پریشان میخواهم تا هر یک از تارهایشان را زنجیر بندگی صد دل هرزه پرست سازم ! این فکر عمیق به درد من نمی خورد ، به چه دردم می خورد؟... من فکر بچگانه می خواهم که با یک اشاره بخاطر هوسی موهم ، دل به هرکس و ناکس ببازم ! پروردگارا ! من امشب رهسپار بارگاه تو هستم ... و این گناه من نیست ...مرا به خاطر گناهی که نکردم ببخش ......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۸۸ ، ۱۴:۳۶
Shahram Ghasemi
روسپی و راهب راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد. در خانه روبرویش، یک روسپی اقامت داشت. راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند. تصمیم گرفت با او صحبت کند. زن را سرزنش کرد : " تو بسیار گناهکاری. روز و شب به خدا بی احترامی می کنی. چرا دست از این کار نمی کشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی. " زن به شدت از گفته های راهب شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست. همچنین از خدای قادر متعال خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان بدهد. اما راه دیگری برای امرار معاش پیدا نکرد. بعد از یک هفته گرسنگی، دوباره به روسپی گری پرداخت. اما هر بار که بدن خود را به بیگانه ای تسلیم می کرد از درگاه خدا آمرزش می خواست. راهب که از بی تفاوتی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود فکر کرد: " از حالا تا روز مرگ این گناهکار، می شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند. " و از آن روز کار دیگری نکرد جز این که زندگی آن روسپی را زیر نظر بگیرد. هر مردی که وارد خانه می شد، راهب ریگی بر ریگ های دیگر می گذاشت. مدتی گذشت. راهب دوباره روسپی را صدا زد و گفت: " این کوه سنگ را می بینی؟ هر کدام از این سنگها نماینده یکی از گناهان کبیره ای است که انجام داده ای آن هم بعد از هشدار من. دوباره می گویم: مراقب اعمالت باش! " زن به لرزه افتاد، فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت، اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد: " پروردگارا، کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقت بار آزاد می کند؟ " خداوند دعایش را پذیرفت. همان روز، فرشته ی مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت. فرشته به دستور خدا، از خیابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد. روح روسپی، بی درنگ به بهشت رفت. اما شیاطین، روح راهب را به دوزخ بردند. در راه، راهب دید که بر روسپی چه گذشته و شکوه کرد: "خدایا، این عدالت توست؟ من که تمام زندگی ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام، به دوزخ می روم و آن روسپی که فقط گناه کرده، به بهشت می رود!" یکی از فرشته ها پاسخ داد: " تصمیمات خداوند همواره عادلانه است. تو فکر می کردی که عشق خدا فقط یعنی فضولی در رفتار دیگران. هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می کردی، این زن روز وشب دعا می کرد. روح او، پس از گریستن، چنان سبک می شد که توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم. اما آن ریگ ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم."
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۸۸ ، ۱۹:۲۹
Shahram Ghasemi
پیغام رسان شوم! مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: - جرج ازخانه چه خبر؟ - خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد. - سگ بیچاره پس او مرد. چه چیر باعث مرگ اوشد؟ - پرخوری قربان! - پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟ - گوشت اسب قربان و همین باعث مرگ او شد. - این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟ - همه اسب های پدرتان مردند قربان! - چه گفتی؟ همه آنها مردند؟ - بله قربان همه آنها از کار زیادی مردند. - برای چه اینقدر کار کردند؟ - برای اینکه آب بیاورند قربان! - گفتی آب؛ آب برای چه؟ - برای انکه آتش را خاموش کنند قربان! - کدام آتش را؟ - آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد. - پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟ - فکرمی کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان! - گفتی شمع؟ کدام شمع؟ - شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان! - مادرم هم مرد؟ - بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان! - کدام حادثه؟ - حادثه مرگ پدرتان قربان! - پدرم هم مرد؟ - بله قربان مرد. بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت. - کدام خبر را؟ - خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۸۸ ، ۰۷:۲۹
Shahram Ghasemi
یک ساعت ویژه مردی دیروقت، خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟ - بله حتمآ. چه سئوالی؟ - بابا! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟ - فقط میخواهم بدانم. - اگر باید بدانی، بسیار خوب می گویم: 20 دلار پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟ مرد عصبانی شد و گفت: .... اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی، سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم. پسر کوچک، آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟ بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. - خوابی پسرم ؟ - نه پدر، بیدارم. - من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد: متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت: با این که خودت پول داشتی، چرا دوباره درخواست پول کردی؟ پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۸۸ ، ۱۶:۲۹
Shahram Ghasemi
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت که تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا از میان آنان دختری سزاوار را برگزیند. وقتی که خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد زیرا او می دانست که دخترش مخفیانه عاشق شاهزاده است. او این خبر را به دخترش داد. دخترش گفت که او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو بختی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند اما فرصتی است که دست کم برای یک بار هم که شده او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرارسید و شاهزاده به دختران گفت: به هریک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیبا ترین گل را برای من بیاورد ملکه آینده چین می شود. آن دختر هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و آنان راه گلکاری را به او آموختند. اما بی نتیجه بود و گلی نرویید. روز موعود فرا رسید دختر با گلدان خالیش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام با گل زیبایی به رنگ ها و شکل های مختلف در گلدانهای خود حاضر شدند. شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد که دختر خدمتکار، همسر آینده او خواهد بود. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده گفت: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند؛ گل صداقت ............ زیرا چیزی که به شماها داده بودم دانه نبود بلکه سنگریزه بود. آیا امکان دارد گلی از سنگریزه بروید؟؟؟!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۸۸ ، ۱۳:۱۲
Shahram Ghasemi
اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می‌خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم ... در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...   1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم. 2 -سعی کنیم بیشتر بخندیم. 3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم. 4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم. 5 -گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم. 6 - بیشتردعا کنیم. 7 -در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم. 8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم. 9- لذت عطسه کردن را حس کنیم. 10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم. 11- زیر دوش آواز بخوانیم. 12-سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم . 13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم. 14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم. 15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم! 16- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم. 17- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است! 18- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمع‌آوری کنیم. 19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم. 20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهی‌ها باشد چه بهتر. 21- گاهی از درخت بالا برویم. 22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم. 23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!. 24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم. 25- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم 26- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم. 27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم. 28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم . 29- وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس کنیم. 30- زیر باران راه برویم. 31- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم .. 32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم . 33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم. 34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم. 35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم. 36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم. 37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم. 38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم. 39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم. 40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۸۸ ، ۰۷:۲۲
Shahram Ghasemi
آدرس های اینترنتی در دنیا در حال تمام شدن است به گزارش باشگاه خبرنگاران به نقل از شبکه تلویزیونی فاکس نیوز، کسانی که فکر می کنند اینترنت منبعی نامحدود است باید در تفکر خود تجدید نظر کنند .   به گزارش باشگاه خبرنگاران به نقل از شبکه تلویزیونی فاکس نیوز، کسانی که فکر می کنند اینترنت منبعی نامحدود است باید در تفکر خود تجدید نظر کنند . براساس جدید ترین گزارش هایی که در آمریکا منتشر شده است به احتمال زیاد از اوایل سال دوهزار و ده آدرس های اینترنتی در دنیا به پایان خواهد رسید .   علت به پایان رسیدن آدرس های اینترنتی در دنیا این است که برای ایجاد هر پایگاه اینترنتی و طبیعتا آدرس مربوط به آن ، یک آدرس عددی هم وجود دارد که شاید به چشم کاربران اینترنتی نیاید .    سیستم اینترنتی در دنیا اکنون ظرفیت محدود چهارمیلیارد و سیصد میلیون آدرس اینترنتی را دارد که بیشتر این ظرفیت مصرف شده است. دیوید لی میلر خبرنگار شبکه تلویزیونی فاکس نیوز درگزارش خود در این باره اورده است: اینترنت چهار دهه پیش متولد شد .هیچ کس در ان زمان نمی توانست تصور کند که اینترنت تا چه حد می تواند موفق عمل کند.    امروزه نه تنها رایانه ها به اینترنت متصل هستند بلکه تلفن های همراه نیز به اینترنت وصل هستند . استفاده انفجاری از اینترنت باعث شده است تا کمبود آدرس اینترنتی به وجود آید . وینت سِرف که از وی به عنوان پدر اینترنت یاد می شود می گوید زمانی که اینترنت را راه اندازی کرده بود فکر می کرد ظرفیت بیش از چهار میلیارد آدرس اینترنتی نه تنها کافی خواهد بود بلکه زیاد هم هست.   درحالی که اکنون کارشناسان رایانه ای در دنیا به فکر ایجاد ظرفیت آدرس های جدید اینترنتی هستند ، یکی از مشکلات اصلی مربوط به ایجاد ظرفیت جدید این است که سیستم جدید با سیستم قبلی همخوانی ندارد.   ظرفیت آدرس در سیستم جدید اینترنتی قابل مقایسه با سیستم قبلی نیست و به قیاس خورشید و توپ گلف می ماند. در ظرفیت سازی جدید به ازای هر انسانی که روی کره زمین زندگی می کند بیش از هزار آدرس اینترنتی وجود خواهد داشت یعنی حدود هفت تریلیون آدرس اینترنتی.   از آنجا که سیستم قدیمی ادرس های اینترنتی با سیستم جدید مطابقت ندارد ارائه دهندگان سرویس های اینترنتی باید همزمان به دو سیستم قدیمی و جدید سرویس بدهند تا دو سیستم سازگار شوند. اگر سازگاری دو سیستم محقق نشود دو سیستم اینترنتی جداگانه در دنیا ایجاد خواهد شد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۸۸ ، ۱۱:۱۲
Shahram Ghasemi
آنچه را گذشته است فراموش کن و به آنچه نرسیده است رنج و اندوه مبر؛پیش از پاسخ دادن بیندیش؛هیچ کس را ریشخند مکن؛نه به راست و نه به دروغ سوگند مخور؛خود برای خود، زن برگزین؛به تباهی و دشمنی کسی خشنود مشو؛تا آنجا که می‌توانی، از دارایی خود داد و دهش نما؛کسی را فریب مده تا دردمند نشوی؛از هرکس و هر چیز اُستُوان (مطمئن) مباش؛فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی؛بی گناه باش تا بیم نداشته باشی؛سپاس دار باش تا سزاوار نیکی باشی؛با مردم یگانه باش تا رازدار و بلند آوازه شوی؛راستگو باش تا پایدار باشی؛فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی؛دوست بسیار داشته باش تا زبانزد باشی؛زبانزد باش تا زندگی به نیکی گذرانی؛دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی؛برابر با وَرُوم (وجدان) خود رفتار کن که بهشتی شوی؛با گذشت و جوانمرد باش تا آسمانی باشی؛روان خود را به خشم و کین آلوده مساز؛هرگز ترش رو و بد خو مباش؛در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند؛اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده؛دو رو و سخن چین مباش؛ در انجمن نزدیک دروغگو منشین؛چالاک باش تا هوشیار باشی؛پگاه خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی؛اگر چه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن، تا تو را نگزد و نمیری؛با هیچ کس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد؛تَرمنش (مغرور) و خودپسند مباش، زیرا ادم چون مَشک پُر باد است و اگر باد آن تهی شود چیزی به جا نمی‌ماند.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۸۸ ، ۰۷:۱۲
Shahram Ghasemi
محققان می‌‏گویند: می‌‏توان از شبکه‌‏های گاز خانگی برای ارسال سیگنال‌‏های فراپهن باند استفاده کرد. تصور این که کاربران اینترنت برای اتصال به شبکه از لوله های گاز منزل خود استفاده کنند تا حد زیادی عجیب و شاید خنده‌‏دار به نظر می‌‏رسد. اما محققان یک شرکت در سانتیاگوی آمریکا به اسم نترکام سرگرم طراحی روشی برای استفاده از سیگنال‌‏های بی‌‏سیم فراپهن باند جهت انتقال داده‌‏ها از طریق لوله‌‏های گاز طبیعی با سرعت پهن باند هستند. محققان شرکت نترکام ادعا می‌‏کنند: فناوری جدید این شرکت امکان دسترسی به اینترنت با سرعت 100 مگابیت بر ثانیه در خانه‌‏های کاربران را فراهم می‌‏کند، چنین سرعتی امکان دریافت فایل‌‏های صوتی و ویدیویی در زمان خیلی کوتاه را فراهم می‌‏کند. البته کارشناسان می‌‏گویند: هنوز چنین فناوری‌‏ صرفا یک ادعا بوده و عملا به کار گرفته نشده است. اما نحوه عمل فناوری پهن باند از طریق لوله‌‏های گاز چگونه است؟ شرکت نترکام از انتقال دهنده‌‏ها و گیرنده‌‏های رادیویی فراپهن باند برای ارسال سیگنال‌‏های بی‌‏سیم از طریق لوله‌‏ها در هنگام جریان گاز استفاده می‌‏کند.فرا پهن باند یا  UWB یک فناوری ارتباطی در حال توسعه است که داده‌‏های شبکه‌‏ای را با سرعت خیلی بالایی ارسال می‌‏کند، اما در سطوح توان بالاتر ممکن است با سیگنال‌‏های بی‌‏سیم تداخل کند. اما این مشکل هنگامی که سیگنال‌‏های فراپهن باند از طریق لوله‌‏های گاز دفن شده ارسال می‌‏شود پیش نمی‌آید، در نتیجه می‌‏توان بدون آن که تداخلی ایجاد شود حجم بالایی از داده را از طریق لوله‌‏های گاز منتقل کرد. در حالی که بسیاری ایده محققان شرکت نترکام را خنده‌‏دار می‌‏دانند این محققان همچنان مصمم هستند که در آینده نه چندان دور طرح خود را عملی کنند. در صورتی که این فناوری عملی شود و اینترنت پرسرعت از طریق لوله‌‏های گاز به خانه‌‏های کاربران بیاید، می‌‏توان منتظر تحولات اساسی در بازار دسترسی به پهن باند بود
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۸۸ ، ۱۴:۱۲
Shahram Ghasemi
ما دوست داریم که مخترعان را بلند مرتبه جلوه دهیم اما اغلب کشف های آنها حاصل یک اتفاق یا پیچ و تاب های سرنوشت بوده است . این برای خیلی از چیزهای روزانه درست است ، که شامل 9 مورد زیر هم می شود : ـ خمیر اسباب بازی آتش بازیچیپس سیب زمینی  Slinkyساخارینکاغذ یادداشت post-itSilly puttyاجاق میکروویوCorn faks ذرت پولک شده 1 ـ خمیر اسباب بازی :یک بویی که خیلی از مردم از دوران کودکی خود به یاد دارند ، بوی خمیر اسباب بازی است . با رنگ روشن و بدون مواد سمی .خمیر اسباب بازی در سال 1955 توسط جوزف و نوئا مک ویکر در حالی که برای تهیه ی تمیز کننده ی کاغذ دیواری تلاش می کردند ، اختراع شد . این اختراع یک سال بعد توسط یک تولید کننده ی اسباب بازی به نام Rainbow crafts وارد بازار شد . بیشتر از0 70 میلیون پوند خمیر بازی از آن زمان تا کنون فروخته شده است . اما دستور العمل آن همچنان مخفی مانده است .2 ـ آتش بازی :آتش بازی از چین در دو هزار سال قبل منشأ گرفته است و افسانه ها می گویند که این مواد توسط یک آشپز که زغال چوب ، گوگرد و شوره ( نیترات پتاسیم ) را مخلوط کرده بود به طور اتفاقی اختراع شد . تمام این مواد آن روزها در آشپزخانه ها پیدا می شد . این مخلوط سوخت وقتی که درون یک لوله ی بامبو فشرده شد، منفجر شد . هیچ مدرکی هم وجود ندارد که آیا آن روز ، روز آخر کاری آن آشپز بود یا نه .3 ـ چیپس سیب زمینی :اگر نتوانستید یک چیپس سیب زمینی را بخورید ، سرآشپز جورج کرام را مقصر بدانید . طبق گزارشات او در سال 1853 این میان وعده ی شور را در خانه ی دریاچه ی ماه ، در کنار چشمه ی Saratoga در نیویورک اختراع کرد .به علت بی حوصلگی یک مشتری که دائماً سیب سرخ کرده اش را پس می فرستاد و شکایت می کرد که آنها خیس هستند و به اندازه ی کافی ترد نیستند ؛ کرام سیب زمینی ها را تا توانست نازک خرد کرد ، در روغن داغ سرخ کرد و سپس در آب نمک فرو برد . مشتری عاشق آنها شد و چیپس saratoga سریعاً در پذیرایی های سراسر منطقه ی شمال ایالات متحده ی فعلی محبوب شد .سرانجام ، چیپس به صورت انبوه برای مصرف خانگی تولید شد . اما وقتی که در خمره یا حلب ذخیره می شدند ، فوراً بوی نای می گرفتند ، سپس در سالهای دهه ی 1920 ، لائورا اسکادر کیسه های هواناپذیر را با چسباندن و اتو کردن 2 تکه از کاغذ مومی اختراع کرد . بنابراین می شد چیپس را برای مدت بیشتری تازه نگه داشت . امروزه ، چیپس ها در بسته های پلاستیکی یا فویلی یا جعبه های مقوایی نازکی بسته بندی می شوند و در طعم های مختلفی از جمله سرکه نمکی ، تنوری و فلفلی به بازار عرضه می شوند .4 ـ Slinky  :یک فنر به شدت نرم و انعطاف پذیر است که وقتی روی پله ها رهایش می کنید ، خودش از پله ها پایین می آید . ) در سال 1943 ، مهندس نیروی دریایی ریچارد جیمز در حال تلاش برای توسعه ی یک فنر بود تا بتواند از قطعات حساس در کشتی ها پشتیبانی کند و آنها را موازنه کند . وقتی که یکی از فنرها به طور اتفاقی از قفسه پایین افتاد ، خودش خود به خود شروع به حرکت و ادامه دادن حرکتش کرد و جیمز به فکر یک اسباب بازی افتاد . همسرش بتی در مورد نام این اسباب بازی فکر کرد و هنگامی که Slinky کارش را اواخر سال 1945 آغاز کرد ، جیمز 400 عدد از این اسباب بازی فنری را در 90 دقیقه فروخت . امروز ، بیش از 250 میلیون Slinky در سراسر جهان به فروش رفته است . خیلی از چیزهایی که ما روزانه از آنها استفاده می کنیم ، به طور کاملاً اتفاقی اختراع شده اند به بقیه ی لیست ما توجه کنید .5 ـ ساخارین :قدیمی ترین شیرین کننده ی مصنوعی در سال 1879 به طور اتفاقی توسط یک محقق به نام کنستانتین فالبرگ که در دانشگاه جان هاپکینز در آزمایشگاه پروفسور ایرا رمسن کار می کرد ، کشف شد . کشف فالبرگ پس از آن پیش آمد که او فراموش کرد دستانش را قبل از غذا بشوید . اما ماده ای شیمیایی را روی دستش ریخته بود و این ماده ، موجب شده بود که نانی که او می خورد به طرزی غیر عادی شیرین باشد .در سال 1880 ، دو داشمند مشترکاً این کشف را منتشر کردند ، اما در سال 1884 ، یک حق امتیاز دریافت کرد و بدون پروفسور رمسن شروع به تولید انبوه اسخارین کرد . استفاده از ساخارین تازه زمانی که شکر در زمان جنگ جهانی اول جیره بندی شد ، در جهان رواج نیافت و محبوبیت آن در سال های دهه ی 1960 و 1970 با تولید نوشابه های کم قند رژیمی افزایش یافت .6 ـ کاغذ یادداشت post-it :یک کاغذ یادداشت post-it یک تکه ی کوچک کاغذ است با یک نوار با چسبناکی کم در پشت آن که به آن اجازه می دهد موقتاً به یک سند ، به دیوار ، مانیتور کامپیوتر و حتی خیلی چیزهای دیگر . ایده ی این اختراع در سال 1974 به ذهن آرتور فرای رسوخ کرد ، تا بتواند نشای لای کتاب را در زیر کتاب سرودنامه ی مذهبی اش وقتی که دارد در دسته سرود کلیسا سرود می خواند ، نگه دارد . او از یک چسب که اتفاقی توسط یکی از کارکنان شرکت معروف 3M به نام اسپنسر سیلور کشف شده بود ، خبر داشت . تا قبل از ایده ی فرای هیچ مورد کاربردی برای این ماده ی چسبنده ی سبک وجود نداشت . شرکت 3M در ابتدا در مورد سودآور بودن این محصول مردد بود ، اما در سال 1980 این محصول در سراسر دینا معرفی شد . امروزه کاغذ یادداشت POST-IT در بیشتر از 100 کشور جهان فروخته می شود .7 ـ Silly putty:بالا می پرد ، کش می آید ، می شکند . این Silly putty است . خمیری پلاستیکی با پایه ی سلیکونی که به عنوان اسباب بازی کودکان توسط بینی و اسمیت تولید و به بازار عرضه شد . درط ی جنگ جهانی دوم ، در تلاش برای یک جانشین برای لاستیک مصنوعی جیمز رایت بوریک اسید را در روغن سیلیکون ریخت . حاصل یک ماده ی پلیمری شده بود که پرش داشت ، اما چندین سال طول کشید تا راه استفاده از این محصول پیدا شود .نهایتاً در سال 1950 ، یک بازاریاب حرفه ای به نام پیترهاگسون پتانسیل آن را برای اسباب بازی دید و نام آ« را به Silly putty تغییر داد و یک اسباب بازی کلاسیک متولد شد . نه تنها که جالب است بلکه استفاده های کاربردی هم از آن می شود . این ماده می تواند موها و کرک های حیوانات خانگی را بردارد ، مبلمان لق را ثابت کند ، و برای کاهش فشار ، ورزش درمانی ، شبیه سازی های علمی و پزشکی مفید است . همچنین از آن توسط خدمه ی آپولو 8 برای حفظ ابزارها در گرانش صفر استفاده شد .8 ـ اجاق میکروویو :اجاق میکروویو اکنون یک لوازم خانگی استاندارد در اکثر خانه های آمریکایی ها به حساب می آید ، اما این اجاق از اواخر دهه ی 1940 بوده است . در سال 1945 ، پرسی اسپنسر در حال آزمایش کردن یک لامپ خلاء جدید که ماگنترون نامیده می شد ، بود . او برای شرکت Roytheon تحقیق می کرد . او وقتی که دید آب نبات داخل جیبش آب شد تعجب کرد ، بنابراین آزمایش دیگری با ذرت بو داده انجام داد . وقتی که ذرت ها شروع بهپ ریدن کردند ، اسپنسر ناگهان پتانسیل این فرایند انقلابی را دید .در سال 1947 ، Roytheon اولین اجاق میکرووی را ساخت . این اجاق 750 پوند وزن داشت ، 5/5 فوت ارتفاع و 5000 دلار قیمت داشت . وقتی که برای اولین بار میکروویو برای خانه ها قابل استفاده شد ( اوایل دهه ی 1950 ) ، اندازه ی بزرگ و قیمت بالای آن ، آن را از فکر مصرف کنندگان بیرون برد . اما در سال 1967 ، یک نمونه ی 100 ولتی محبوب تر ، که به آشپزخانه ها هم بهتر می خورد ، با قیمت 495 دلار تولید شد .9- Corn faks ذرت پولک شده: در سال 1989 دکتر جان هاروی کلاگ رئیس آسایشگاه Battle creek در میشیگان بود .او و برادرش عضو فرقه ای از مسیحیت بودند که به بازگشت دوباره ی مسیح ، معتقد هستند . آنها به دنبال غذایی خوش مزاج برای بیماران بودند که با رژِم گیاه خواری سخت و اکیداً این فرقه هم ، هماهنگ باشد . وقتی که ویل ( برادر جان ( به طور اتفاقی ، مقدار گندم جوشانده شده را رها کرده بود ، هنگام برگشتن دید که بوی نای گرفته اند . برادران به جای دور انداختن آنها ، آنها را زیر غلتک قرار دادند تا از آنها ورقه هایی از خمیر درست کنند ، اما دیدند که آنها تبدیل به پولک شده اند . آنها پولک ها را برشته کردند و ظاهراً جالب از آب در آمد . برادرها با دیگر حبوبات از جمله ذرت آزمایش شان را تکرار کردند و در سال 1906 کمپانی کلاگز را برای فروش پولک های ذرت تاسیس کردند . به علت اصول اخلاقی ، جان به علت اینکه ویل ارزش های سلامتی غلات را با افزودن شکر پایین آورده بود ، از پیوستن به کمپانی خودداری کرد .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۸۸ ، ۱۱:۱۲
Shahram Ghasemi